هنگامی که او صحنه مد را فتح کرد، ژیزل بوندشن به نیرویی غیرقابل توقف تبدیل شد. از زمان شکست بزرگ خود در اواخر دهه 90، این زیبایی برزیلی به باند مورد علاقه بسیاری از طراحان تبدیل شده است. او همچنین طرفدارانی را از سراسر جهان به خود جلب کرد، به همین دلیل وقتی مجله رولینگ استون بوندچن را به عنوان "زیباترین دختر جهان" در سال 2004 معرفی کرد، جای تعجب نداشت.
با نگاهی به گذشته، اما زندگی برای بوندشن همه چیز شاد و پر زرق و برق نبود. در واقع، او آن زمان را نقطه پایینی در زندگی خود می داند.
در میان تمام موفقیتهایش، ژیزل بوندشن احساس میکرد که «پایین سنگ را خواهد زد»
بوندشن زمانی که تنها 14 سال داشت دنبال مدلینگ رفت. او از زادگاهش برزیل، نیمی از راه دور دنیا را به توکیو پرواز کرد و سپس برای الکساندر مک کوئین در لندن قدم زد و به عنوان "بدن" شناخته شد. اندکی پس از آن، بوندشن دنیای مد را زیر و رو کرد.
همینطور، او به یکباره همه جا بود. هیچکس نمیتوانست بوندچن را سیر کند، زیرا او برای افرادی مانند کریستین دیور، بالنسیاگا، دولچه و گابانا، مارک جاکوبز، مایکل کورس، والنتینو، میسونی و لویی ویتون راه میرفت.
در اوج حرفه خود، بوندشن بدون زحمت بر باندهای فرودگاه تسلط یافت و به یکی از پرطرفدارترین مدل های جهان تبدیل شد. تنها تعداد کمی از آنها عنوان سوپرمدل را دریافت کردند و او یکی از آنها بود. بوندشن همچنین در سال 2000 قراردادی 25 میلیون دلاری با ویکتوریا سیکرت امضا کرد و چندین سال متوالی به پردرآمدترین مدل جهان تبدیل شد.
همانطور که انتظار می رفت، زندگی دوستی بوندشن نیز برای اکثر افراد موضوع جذابی شد.در طول سال ها، او با افراد مشهوری مانند جاش هارتنت و کریس ایوانز مرتبط بود (که بوندشن آن را رد کرده است). این مدل همچنین با لئوناردو دی کاپریو، بازیگر لیست A، یکی از واجد شرایط ترین مجردان هالیوود، رابطه دائمی داشت.
در حالی که مطمئناً به نظر می رسید همه چیز خوب پیش می رود، بوندشن در حال تقلا بود و می توانست آن را احساس کند.
«از بیرون به نظر می رسید که همه چیز دارم و فقط ۲۲ سال داشتم. بوندشن در مصاحبه اخیر خود اعتراف کرد که از درون احساس می کردم که به کف زمین رسیده ام. این اولین باری نیست که او در مورد مسمومیت ناشی از شهرت و احتمالاً عاشقانه های هالیوودی بالا صحبت می کند.
در سالهای اخیر، او درباره اینکه چگونه حملات پانیک با شروع حرفهاش مکرر شدهاند صحبت کرده است. تنها چیزی که در آن زمان به آن اهمیت می داد این بود که اینگونه باشم. مثلاً، من میخواستم تعلق داشته باشم، میخواستم مردم مرا دوست داشته باشند، و این برایم مهم بود، بنابراین از راه خود تلاش میکردم تا به همه بله بگویم.بوندشن به یاد می آورد که می خواستم همه را راضی کنم.
«خدا نکنه بخوام کسی رو ناامید کنم. و هی، به همین دلیل دچار حملات پانیک شدم.»
علیرغم احساسی که داشت، اما تلاش هایش را برای خودش نگه داشت و به راهش ادامه داد. بوندشن میگوید: «فکر میکردم شاید حق ندارم، همه چیزهای سخت زیادی را در دنیا پشت سر میگذارند، و من حق ندارم چنین احساسی داشته باشم. "بنابراین، آن را سرکوب میکردم، و هر چه بیشتر سرکوبش میکردم، بزرگتر میشد."
او حتی در یک نقطه به پریدن از بالکن فکر کرد اما توانست این فکر را از سرش بیرون کند.
برای مقابله با فشارهای زندگی خود، این مدل به تغذیه ناسالم و کافئین زیاد روی آورد. من هر شب استیک و سیب زمینی سرخ کرده می خوردم. داشتم یک بطری شراب مینوشیدم و سیگار میکشیدم و برای صبحانه یک موکا کاپوچینو میخوردم. بوندشن اعتراف کرد که خیلی خوب نبود.
"بالا و پایین بود، مواد مخدر نبود، اما نمی توانستم بخوابم زیرا در طول روز قهوه زیادی می خوردم."
ژیزل بوندشن برای رسیدگی به مبارزاتش سالم تر شد
در نهایت، بوندشن متوجه شد که کلید شفای جسم و روح او سم زدایی، ترک الکل، سیگار، شکر، غلات، لبنیات و حتی کافئین است. این مدل همچنین رویکردی کل نگر برای سلامتی را انتخاب کرد که از "زن طبی" خود مادربزرگ الهام گرفته شده بود که "برای همه چیز یک چای می خورد."
Bündchen همچنین غذاهای گیاهی بیشتری را در رژیم غذایی خود گنجانده است، حتی غذاهایی را با مواد تشکیل دهنده از پچ گیاهی خودش درست می کند.
در مورد حملات پانیک، او همچنین می دانست که هیچ راه حل سریعی برای آنها وجود ندارد. بوندشن گفت: "این ایده که مصرف یک قرص می تواند مشکلات من را حل کند همیشه برای من اشتباه بوده است، زیرا هرگز این تجربه من نبوده است." "اگر چسب زخم را روی بریدگی قرار دهید، به این معنی نیست که از بین می رود." در عوض، او بر مدیتیشن و "کار نفس" تمرکز کرد.
امروز، بوندشن تعادل بیشتری پیدا کرده است، به دنبال حرفه خود و لذت بردن از خانواده ترکیبی خود با شوهر تام برادی در همان زمان است.او همچنین به طرز محسوسی شادتر است. بوندشن حتی میگوید: «فکر میکنم در چهل سالگی نسبت به بیست سالگیام احساس بهتری دارم و نه فقط از نظر جسمی، زیرا به همه ما گفته میشود که زندگی در ۴۰ سالگی به پایان رسیده است و من احساس میکنم تازه دارم شروع میکنم».