درون نبرد مخفی ویلو اسمیت با اضطراب

فهرست مطالب:

درون نبرد مخفی ویلو اسمیت با اضطراب
درون نبرد مخفی ویلو اسمیت با اضطراب
Anonim

متولد دو ستاره، ویل اسمیت و جادا پینکت اسمیت، ویلو اسمیت از سنین جوانی در کانون توجه قرار گرفت.

در حالی که او تا حدود 10 سالگی کار در صنعت سرگرمی را شروع نکرد، والدینش را در رویدادها و ظواهر خاصی همراهی کرد که در کودکی او را در مقابل چشمان جهانیان قرار داد.

یکی از افشاگری های شخصی که ویلو در سریال Red Table Talk، در صحبت با مادر و مادربزرگش آشکار کرد، این بود که او از سنین پایین با اضطراب دست و پنجه نرم می کرد. ویلو پس از تبدیل شدن به تیتر خبرهای جهانی با یک آهنگ موفق در حالی که به سختی دو رقمی بود، احساس کرد که زندگی اش از کنترل او خارج شده است.

متأسفانه، ویلو نه تنها اضطراب را تجربه کرد، بلکه احساس می کرد اطرافیانش هیچ کمکی به او نکرده اند.

آیا بید در هنگام رشد در چشمان عمومی اضطراب را تجربه کرد؟

بزرگ شدن در معرض دید عموم با دو والدین مشهور، ویلو اسمیت به طور قابل درک از سنین جوانی شروع به تجربه اضطراب کرد.

در سال 2010، او با انتشار آهنگ موفقش به موی من شلاق زد که منجر به یک رشته اجراهای عمومی و حضور در آن شد، خودش به یک سوپراستار جهانی تبدیل شد. در این مدت بود که اضطراب او به اوج رسید.

ویلو در پادکست THE YUNGBLUD (از طریق NME) توضیح داد: "من در گذشته در حرفه موسیقی خود به شدت ناامن بودم و احساس ناامنی یا ناامنی مثل اینکه احساس محافظت نمی کردم، که واقعا عمیق بود."

یکی از هیجان‌انگیزترین لحظات او در حین حضور در نمایش جیمی فالون بود، زمانی که علائم حمله اضطراب را تجربه کرد اما توسط اطرافیانش جدی گرفته نشد.

"من مثل 10 یا 9 سالگی و یک حمله اضطرابی در صحنه فیلمبرداری داشتم و اساساً احساس می کردم که همه اطرافیانم مثل "تو فقط یک دلقک هستی." چرا سپاسگزار نیستی؟» او به یاد آورد.

"آنها آن را به عنوان یک حمله اضطراب نمی دیدند، آنها آن را به عنوان یک عصبانیت می دیدند." «اکنون، به گذشته نگاه می‌کنم و می‌دانم که این یک حمله اضطرابی بود. [من] به خودم می گویم که «تو نه ساله نیستی، تو یک زن بالغ هستی.» باید ذهنم را دوباره آموزش دهم.»

وقتی اطرافیانش اضطراب او را جدی نمی گرفتند، ویلو میل به نادیده گرفتن احساسات خود را درونی کرد، که بعداً مجبور شد به آن رسیدگی کند.

"من شست و شوی مغزی داده بودم و فکر می کردم، "نه، تو حیله گر هستی، آن را بمک!" سپس من بزرگ شدم و متوجه شدم که این چیزی است که باید با آن برخورد شود، "او در مصاحبه ای در سال 2022 (از طریق Insider) گفت.

چگونه جادا به اضطراب ویلو پاسخ داد

به نظر می رسد ویلو با مادرش جادا پینکت اسمیت رابطه قوی دارد. اما او فاش کرده است که جادا یکی از افرادی بود که وقتی در کودکی درباره اضطراب خود صحبت کرد، احساس کرد واکنش مناسبی از خود نشان نداد.

Willow به یاد می آورد که جادا لزوماً فکر نمی کرد که دروغ می گوید یا یک دلقک است، اما اضطراب دخترش را از بین می برد زیرا در جوانی خود مجبور بود با مسائل به ظاهر شدیدتر کنار بیاید.

ویلو در یکی از اپیزودهای Red Table Talk (از طریق Insider) به ایرلند بالدوین گفت: «احساس می‌کنم وقتی بزرگ می‌شدم، او اضطراب من را درک نمی‌کرد، زیرا در بزرگ‌تر شدن، مردن دوستانش را دیده بود..

«او چیزهای زیادی را پشت سر گذاشته بود که مشکلات من برای او [کوچکتر] به نظر می رسید. و این برای من در کودکی بسیار ناامیدکننده بود، زیرا می‌گفتم: "چطور نمی‌توانی مبارزه درونی و عاطفی من را ببینی؟""

در Red Table Talk، جادا قبلاً درباره دوران سخت کودکی خود و اینکه چگونه از سنین جوانی شاهد خشونت اسلحه بوده صحبت کرده بود.

Willow سپس به اشتراک گذاشت که در بزرگسالی با مادرش درباره اضطراب صحبت کرده است، جایی که جادا متوجه شد که او نیز اضطراب را تجربه کرده است اما آن را سرکوب کرده است. این درک باعث شد که ویلو مادرش را به خاطر نحوه واکنش او به اضطرابش در دوران کودکی ببخشد.

"اسمیت فاش کرد: "او هیچ ایده ای نداشت." "بنابراین، مجبور شدم کمی او را ببخشم."

چگونه بید با اضطراب خود کنار می آید؟

از زمانی که ویلو اسمیت برای اولین بار در کودکی با اضطراب دست و پنجه نرم می کرد، مکانیسم های مقابله ای برای مقابله با حملات و علائم زمانی که دوباره در زندگی اش ظاهر می شوند جمع آوری کرده است.

"من فکر می کنم خودآرامش بخشی مهم ترین چیزی است که می توانید یاد بگیرید که چگونه در زندگی انجام دهید."

به جای اینکه به دیگران برای کمک به او در مورد اضطراب تکیه کند، کاملاً به خودش متکی است. پس از یک اپیزود اضطراب شدید که درست قبل از فیلمبرداری اپیزود رخ داده بود، او تا زمانی که احساسات از بین رفت، در خود فرو رفت.

"من نمی توانستم صحبت کنم، باید فقط پیله می کردم و فقط یک لحظه با خودم بودم."

"و این خیلی مهم بود، زیرا اگر من به تو [جادا] نگاه می کردم، اینطوری می گفتم: "نه، کمکم کن!" و وقتی آماده شدم … پیله."

توصیه شده: