همه سیمپسونها را می شناسند و دوست دارند. میراث آن نمایش برای خود صحبت می کند. شاید هیچ سریال دیگری به اندازه The Simpsons بر فرهنگ پاپ (و حتی رویدادهای واقعی) تأثیرگذار نبوده است. اما برای بسیاری از طرفداران کارتون های طنز بزرگسالان، سریال دیگر مت گرونینگ، فوتوراما، به همان اندازه مهم است. اگرچه، به جرات می توان گفت که این سریال علیرغم پخش فصل هفتم و 140 قسمت، بیشتر یک فیلم کالت است.
هواداران فوتوراما را می ستایند زیرا پر از اپیزودهای دلگرم کننده و همچنین اپیزودهای کاملاً دلخراشی مانند "Jurassic Bark" بود، داستانی درباره فرای و سگش، سیمور. اپیزود برنده جایزه امی، همانطور که توسط مجله MEL توضیح داده شد، ارتباط فرای با سگی را که 1000 سال قبل از آن داشت، بررسی کرد.البته، فرای در آینده یخ زده و بیدار شده بود، بنابراین اولین تعامل او با سگش در این قسمت با بقایای فسیل شده او بود. با این حال، ما در زمان به عقب برمی گردیم و می بینیم که سگ فرای صبورانه منتظر بازگشت صاحبش بود تا اینکه از دنیا رفت… فقط دلخراش است، به خصوص برای دوستداران حیوانات. با این حال، مت گرونینگ و تیم نویسندگان بااستعدادش در اصل قصد نداشتند سگی را در این اپیزود بگنجانند… این حقیقت در مورد اپیزود است…
قرار بود مادر فرای را نمایش دهد نه سگش
هواداران Futurama همیشه به حقایق پشت صحنه ساخت هر قسمت علاقه مند هستند. اما آنها ممکن است تعجب کنند که بدانند اریک کاپلان نویسنده، مردی که این اپیزود را طراحی و نوشته است، اصلاً قصد نداشت یک سگ در آن داشته باشد. چگونه می تواند باشد؟ کل داستان حول محور ارتباط 1000 ساله یک مرد و بهترین دوستش بود.
"در ابتدا، فرای به موزه رفت و مادر فسیل شده خود را کشف کرد، و از آنجایی که شبیه سازی در آینده امکان پذیر است، داستان درباره این سوال بود که "آیا او می خواهد دوباره این رابطه عاطفی را که فکر می کرد تمام شده است احیا کند. اریک کاپلان، نویسنده و تهیه کننده Futurama از سال 1999 تا 2009 به مجله MEL گفت. "هر وقت داستانی را می نویسید، سعی می کنید به شخصیت اصلی یک انتخاب واقعا قدرتمند بین دو چیز بدهید، که هر دو واقعاً خوب به نظر می رسند - این کار باعث می شود که آنها گرمای زیادی کنند. سپس، وقتی آنها تصمیم می گیرند، اطلاعات بیشتری در مورد آنها می آموزید. آنها چه کسانی هستند. این ساختار یک داستان خوب در 9 مورد از 10 مورد است."
بنابراین، در نهایت، داستان به این موضوع تبدیل شد که آیا فرای میخواهد در آینده رابطهای را با نسخه شبیهسازیشدهای از عزیزش دوباره احیا کند، علیرغم اینکه 1000 سال بعد و او روابط جدیدی داشت..
«من قبلاً به این موضوع فکر نکرده بودم، اما کمی شبیه معضلی است که زن در کازابلانکا دارد.او این رابطه را با همفری بوگارت دارد و سپس شوهرش، که معتقد بود مرده است، دوباره ظاهر میشود، و او قهرمانی برای مقاومت است. بنابراین انتخاب بسیار دشواری به او میدهد. من میخواستم به فرای انتخاب سختی بدهم، اما [تهیه کننده اجرایی] دیوید کوهن فکر کرد که این که با جسد فسیل شده مادرش سروکار داریم کمی وحشتناک است. و دیوید گفت: "باشه، بیایید این کار را انجام دهیم." بنابراین این پیدایش داستان بود که در نهایت برای فرای به عنوان یک شخصیت واقعاً مؤثر بود.»
نوشتن اپیزود
بعد از اینکه اریک با موفقیت اپیزود را پخش کرد، به خانه رفت و یک طرح اولیه روی آن انجام داد. پس از آن، مانند همه نویسندگان در فیلم فوتوراما، او آن را به اتاق نویسنده برگرداند تا با هم روی آن کار کنند. پس از آن، او بازگشت تا طرح کلی بزرگتری از آن بنویسد و سپس آن را مستقیماً به دیوید کوهن داد.
"[آنوقت] یادداشت هایی می گرفتم، سپس به خانه می رفتم و یک فیلمنامه می نوشتم.اریک درباره این روند توضیح داد، سپس همه ما فیلمنامه را به عنوان یک گروه بازنویسی میکنیم. این کارها پروژههای بسیار بسیار مشترکی هستند. به عنوان مثال، با طراحی سیمور، در حالی که من در مورد آن اطلاعاتی داشتم، از آن حمایت نکردم. من تقریباً مطمئن هستم که این مت گرونینگ بود که در طراحی سیمور بهعنوان نوعی سگ کمشدت و اطلاعات کم پیشرو بود. در مورد نوشته، مطمئن هستم که بیشتر آن از نویسندگان دیگر آمده است. فقط یادم نمیآید چه کسی چه چیزی اضافه کرده است، زیرا همه چیز در یک خورش قرار گرفت، اگرچه تصور میکنم طرح اصلی من کمی بیش از حد پیچیده بود و دیوید به سادهتر شدن کارها کمک کرد، که به طور کلی اتفاق افتاد. با این حال، در نهایت، اپیزود همیشه در مورد انتخابی بود که فرای انجام میدهد، بنابراین تمام نوشتهها باید به آن خدمت میکردند. اپیزود همیشه قرار بود در دو خط زمانی اتفاق بیفتد - در گذشته و آینده - و داستان در هر دوی آن خطوط زمانی نسبتاً ساده بود. این تقریباً یک نمایش بطری است زیرا اکثراً افرادی در اتاق صحبت می کنند."
عنصر دیگری که واقعاً این قسمت را برجسته کرد این بود که چگونه معضل فرای بر بهترین دوستش در آینده، ربات بندر، تأثیر گذاشت. تصمیم فرای که آیا سیمور را به زندگی بازگرداند یا نه، به انسان بدبین الکلی یک ربات بحران هویتی عظیمی وارد می کند. این آینده شخصیت را توسعه داد و به او عمق واقعی داد. بنابراین، در واقع، انتخاب داستان نه تنها فرای را بینهایت دوستداشتنیتر و مرتبطتر کرد، بلکه همین کار را برای یک شخصیت فرعی نیز انجام داد. این چیزی است که Futurama را بسیار عالی کرده است. هر انتخاب داستانی بر همه شخصیت ها تأثیر می گذاشت. و در مورد "پوست ژوراسیک"، این انتخاب داستان همزمان هم دلخراش و هم دلچسب بود.